نازی نازی ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

نازنین نرگس نفس مامان

وقت زیارت

                                                                    رقص قشنگ نور                      امشب چه ديدنى است   آواز شاد باد    امشب شنيدنى است عيد است وعطر گل   ...
16 مهر 1390

ردپای بهار در پاییز

مهم نیست که قفلها دست کیست مهم این است که کلیدها دست مرتضی علیست(علیه السلام) دوسال پیش توی یه روز پاییزی پاییزمون بهاری شد بالاخره پاییز پر استرس تموم شد طبق سونوگرافی شما باید ٨/٨/٨٨ به دنیا میومدی  یه روز به یادماندنی ولی طبق حالت معمول شما ١٠روز زودتر به دنیا اومدی که مصادف بود                 با ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها   خیلی پراسترس بود شب قبل برای بار آخر به مطب دکتر رفتم و دکتر ساعت یازده و سی دقیقه رو مشخص کردند قرار شد ساعت هفت ونیم  بیمارستان باشم   شب پراسترسی بود  صبح خیلی زود بیدارشدم آماده شدم   باباجون رو بیدار کردم و ساعت ٦ صبح راهی بیمارستان ...
7 مهر 1390

سفر ما به کارون با صفا

 ما بالاخره بعد از 10 روز از مسافرت برگشتیم البته رفتنمون با برنامه ریزی قبلی نبود یهویی شد عمه جون قصد داشت که بره ولی بلیط نبود دایی جون  اسمهاشون رو داد واسه لیست انتظار ما هم یهو  اسممون رو دادیم جو گیر شدیم دیگه   یهویی هم زنگ زدن گفتند واسه فردا شب بلیطا آمادس   قرار شد که ما بریم بعد باباجون بیاد ما هم راهی شدیم وبا قطار رفتیم اهواز مدتها بود که با قطار مسافرت نکرده بودیم حالا یهویی یه مسافت 28 ساعته رو باید تحمل میکردیم  تحمل 15 ساعت اول سخت نبود  ولی ادامه راه دیگه کم اوردیم البته نازگلی دختر خوبی بود فقط ساعات &n...
15 شهريور 1390

ما و شب های سرنوشت ساز

خدایا این شبهایی رو که گذروندیم شبهای عزیزی بود خدایا دعاهامون رو مستجاب کن و تقدیر یک ساله  همه ما رو روشن و زیبا ترسیم کن توی این شبها توی اوج دعا و گریه ما دوستای گلمون  رو فراموش نکردیم  واسه همه دوستامون که تا حالا  خیلی هاشون رو ندیدیم ولی دلمون واسشون بهترینها  رو میخواد دعا کردیم واسه اونهایی که کامنت گذاشتند و نذاشتند توی حرم این سه تا شب نایب الزیاره تمام همراهان و  دوستای نازنین نرگس بودیم یه لیست تهیه کردیم  که عزیزی از یاد نره که فراموش نشه یه نفس واسه تربچه از ته دل ماهان مهربونم و مامانی گلش  واسه مامان پارسا جون اریا جون...
2 شهريور 1390

غریب کوفه

اي ماه سر به مهر، سر از سجده بر مدار پشت سرت كسي است كه شق‌القمر كند ! صلي الله عليك يا اول مظلوم، يا اميرالمؤمنين علیهم السلام  **** دست حق حیدر كرار علی شیر حق حجت دادار علی مخزن و معدن اسرار علی سید و سرور و سالار علی جان به قربان جمالت مولا كی رسم من به وصالت مولا چه بگویم كه جه ها كرد عدو آتش كینه به پا كرد عدو ای خدا شیعه دلش محزون است از غم عشق علی مجنون است این همان ماتم عظمی باشد سحر آخر مولا باشد میزبان زینب كبری باشد او نوازش گر بابا باشد زیر لب زمزمه دارد زینب كه دگر آخر كار است امشب تا علی گشت برون از خانه عالمی شد ز غمش غمخانه شد علی شمع و همه پروانه ...
30 مرداد 1390

کارهای نازی نازی

من مثل همیشه ضربان قلب خونمونم و اما بلا بلا کارای نرگس طلا چند روز پیش صبح زود که مامان جون و بابا جون لالا بودن من بیدار شدم این عادیه اخه سحرخیزترین شخص توی خونه ما منم بابا و مامان لالا وقتی بیدار شدم چشمم خورد به میمونه لوسم من یه میمون لوس دارم که اگه ازش موزش رو بگیری جیغ میزنه پاهاش رو میکوبه روی زمین روی پیش بندش هم نوشته به موز من دست نزنید موزش هم توی دستش نبود  اگه محکم بزنی تو دستش هم جیغ میزنه من مامان جون رو بیدار کردم گفتم اشنش کن یعنی روشنش کن مامان هم لالاش میومد گفت خرابه دوباره لالا کرد البته من که نمیذارم ادای خواب رو درمیاره یهو دوباره بیدا...
26 مرداد 1390

روزهای زندگی من

  این روزها من خیلی شیرین زبون شدم شش دنگ حواسم به دیگرونه ببینم چی میگن که کلی کلمه جدید یاد بگیرم من تقریبا میتونم کامل صحبت کنم البته به زبون نی نی کوشولوها خیلی وقته که جمله بندی میکنم حالا دارم تکمیلشون میکنم مامانم کلی ذوق زده که همه چی بلدم امروز صبح شونه سر مامان رو شکسته بردم دادم بهش گفتم مامان شونه شکسته گفت کی شکوندش من هم گفتم من شکوندمش مامان من رو بوس کرد اصلا هم دعوا نکرد   دیروز هم مامان داشت توضیح میداد که کارم اشتباه بود من گفتم میدونم مامان چشماش گرد شد حالا نمیدونه من واقعا دونسته این حرف رو زدم یا این کلمه رواز بقیه یاد گرفتم  من حرفای مامان و بابا رو گوش میدم و میدونم همیشه در مورد من صحبت می...
3 مرداد 1390

ممنون از نی نی کوشولوها

سلام به همه نی نی های ناز و مامانهای مهربونشون ممنون از همه مامان ها و نی نی هاشون که واسه ما پیام تبریک فرستادن  والبته تشکر از همه دوستایی که من رو انتخاب کردن راستی مگه من چه کار کردم حالا یه ملغ بغل کردم ها البته من به ملغا نانا هم دادم آن ملغ سیاهه با من دوست شده بود از دستم نانا خورد بعد به شیکمم نوک زد من هم ریسه رفتم از خنده من یه کوشولو نترسم ولی ...حالا دیگه      از انجایی که مامانم از هیچ کس نخواسته بود که به من رای بده  خوب یه خورده تعجب کرد دیگه  خودتون که بهتر میدونید که..... البته این مسابقه بهونه ای شد کلی دوست پیدا کنم ممنون از همه نی نی های ناز و مامانهای مهربونشون ما نی نی ها هممون ش...
1 مرداد 1390