بلا بلا دخمل مامان
ببخشید که من یه مدتی نبودم ها یعنی خودم بودم ولی آخه جریان داره
از اونجایی که من دارم روز به روز بلا تر و شیطونتر میشم مامانم هم
بیشتر درگیر و درگیرتر میشه خوب تقصیر من که نیست آخه من
فقط ٢ سالمه دوس دارم همه چیز رو کشف کنم حالا به من چه
که وقت نمیکنه سرش رو بخارونه یه درد دل
از اونجایی که من زبونم یه نمه درازه مامانم
انتظارش از من بالا رفته فکر میکنه
من خیلی بزرگم یکی نیست
به این مامانم بگه من
هنوز کوشولوام
من
واسه خودم یه
یه پا خانوم خونه شدم
من عاشق ریخت و پاشم
عاشق هر چیزی که آخر بی نظمی
باشه عاشق کثیف کاری و هر چیزی که
حسابی کفر مامانم در بیاد و حسابی اعصابش خرد
بشه اون وقته که من کاملا شادم و از زندگی لذت میبرم
آی که چقدر دوست دارم توی خرابکاری کسی با من همدست بشه
نمیدونی چه حالی داره چقدر لذت داره مثلا من میخواستم با ماژیک
دیوار رو خط خطی کنم مامانم فهمید من هم رفتم گفتم مامان جون برو بخواب
برو
مامان چشماش
رو بست من فهمیدم
میخواد گول بماله گفتم
مامان جون برو زیر پتو بخواب
من کار دارم بعدا میام بعد با خیال راحت
واسه خودم نقاشی کردم نمیدونید چقدر کیف داره
اگه مامان بخواد چیزی یادم بده که من نخوام امکان نداره
حرفش رو گوش بدم مثلا اصلا در مورد رنگ مداد رنگی باهاش
همکاری نمیکنم فقط ٤ رنگ رو بلدم ولی عاشق یادگیری شعرم البته
باز هم شعرایی که خودم دوست دارم نه مامانم من عاشق بازی و کارایی
هستم که پر از شلوغ بازی و هیجان باشه من عاشق مدرسه ام گاهی با مامانم
میرم دنبال
بچه های دایی جونم
توی بازی هام دایم میگم
معلمم گفت من میرم مدرسه
درس میخونم بعد یه کتاب میگیرم
حسابی خط خطی میکنم من همیشه به
مامانم میگم من میخوام برم مدرسه ولی
من رو نمیبره آخه چرا؟آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی اگه کسی دوست داشت بدونه راههای مادر آزاری
رو یه پیام بده هزار تا راه کار واسش میدم البته به همراه پکیج راههای
گول مالوندن سر مامان آزاردیده مثلا وقتی مامانی خیلی ناراحت بود که چرا
از یخچال بالا کشیدی و رفتی تخم مرغا رو شیکوندی یا چرا صندلی گذاشتی
قایمکی
موبایل مامان رو
برداشتی یه جای دنج
قایم کردی یاچرا دوباره کابینتا
رو به هم ریختی و حواست نبود همه
نخود و لوبیا رو ریختی یه کم صبر کن
بعد آروم آروم برو بگو مامان جون مهربون
بعد محکم لوپش رو بوس کن یکم خودت رو لوس کن
و بگو بغلم کن مامان جون مهربون مطمئنم جواب میده من
زیاد امتحان کردم مامانی عصبانی یهویی عشقش قلمبه میشه و
همه چیز رو فراموش میکنه بعد با خیال راحت میرم دنبال خرابکاری
بعدی
جدیدا یه اخلاق هایی از من رو شده که .....خوب بذار این طوری بگم
من هر وقت میرم خونه دایی جونم برگشتنم با هزار مکافاته مامانی از هر
راهی تلاش میکنه که من رضایت بدم من حاضر نبودم برم که مامانی گفت
بیا بریم باباجون خامه خریده من هم که عاشق خامه البته من به خامه میگم
خاملباز هم گفتم نه یهو عمه جون گفت من میام خامه بخورم وای
خیلی ترسیدم آخه عمه جون گفت صبح میام خامه میخورم من هم سریع
رفتم خونه خودمون تا رسیدم به مامان گفتم خامل بده بعد هم حسابی خوردم
اتفاقا فردای همون روز عمه جون یه کار با مامانی داشت و صبح همزمان
با بیدارشدن من اومد همین که داشت با مامانی حرف میزد من از ترس پریدم
تو یخچال و خامه رو برداشتم و رفتم پیش مامان جون که بده من بخورم
زیر چشمی هم به عمه نگاه میکردم آخه اومده بود که خامه من رو بخوره
یهو هر دو تاشون خندیدن من که نفهمیدم چی شد فقط میترسیدم عمه خامه
من رو بخوره حالا فهمیدید چی شده آره من یه نمه خسیس شدم
من دوست داره همیشه و همه جا حضور خودم رو اعلام کنم همیشه هم دنبال
مامان ام هر وقت آشپزی میکنه من دستیارشم مثلا امروز داشت پیازرنده
میکرد من دویدم و گفتم مامان جون برو گوجه رنده کن چرا پیاز
یا هر وقت هر غذایی که توی قابلمه باشه باید قبل از پخت کامل من ببینمش
به مامان جونم هم دستور پخت میدم میگم مامان برو ماکارونی درست کن
یا مامان برو ماهی درست کن
خلاصه بلایی شدم که نگو گاهی هم که مامانم کم میاره آخه من یه ثانیه
هم نمیذارم تو خودش باشه باید دایم واسم حرف بزنه شعر بخونه جواب چرا
بده آخه من از صبح تا شب میگم چرا
راستی من یه نسبتی با بابا بزرگ بلفی لی لی پیت دارم اگه گفتید
چند شب پیش دایی جون موهای من رو شونه کرد فردای اون روز مامان
گفت برو باباجون موهات رو شونه کنه من هم گفتم مامان دایی شونه کرده
حالا فهمیدید
حالا از دانستنی های جدیدم بگم چون به باطری قلمی خیلی علاقه دارم آخه همه
اسباب بازی های من باطری میخوره یه عالمه باطری دارم و علاقه زیادی که
هر روز جابه جا کنم از بس که به مامان گفتم بذار یادم داد که باطری مثبت
و منفی داره اون قسمتی که منفیه رو باید بذارم فنر حالا من دیگه خود کفا شدم
شعر حسنی رو هم تقریبا حفظ کردم البته هنوز خیلی اشکال دارم آخه خیلی
طولانیه ولی با همین یه ذره هم حسابی دل مامان و بابا رو میبرم از وقتی هم
که شعر حسنی رو یاد گرفتم در جواب مامان که میگه بریم حموم میگم نه نمیام
نه نمیام بعد میگم شامپور و صابون نزن میام همون شامپوی خودمون
راستی یه تشکر هم من باید از مامی کیاناجون بکنم آخه مامان جون به توصیه
ایشون رنگ انگشتی خرید نمیدونید چی کار که نکردم ماژیک و مداد رنگی
کم بود وای این آخر ذوق و سلیقه بود فکر کنید من وقتی میخوام لاک بزنم شکمم
رو هم واسه خوشکلی لاک میزنم هر چی هم مامان میگه میگم مامان قشنگه
حالا با رنگ انگشتی چی که نکردم البته رنگ مشتی قشنگ تره آخه من مشتی
برمیداشتم صورتم هم در امان نبود آخه من عاشق کرم هستم فکر میکنم خیلی
حالا هم مامان من رو با زور خوابونده که آپ کنه
هر وقت که دیگه خیلی مامان رو اذیت میکنم مامان میزنگه بابا تو رو خدا
زودتر بیا من هم سریع میرم مامان رو میبوسم میگم دیگه اذت نمی کنم
مامان هم گول میخوره و بوسم میکنه
مادر آزاری های من
مامان من حق نداره پای سیستم بشینه مگر در صورتی که من توی بغلش
بشینم و همه دکمه های کیبورد رو با هم بزنم یا نهایت سیستم روخاموش کنم
مامان من حق نداره سبزی پاک کنه چون من حسابی روی اعصابش میرم
مامان من حق نداره تلوزیون نگاه کنه چون من خاموشش میکنم یا کانال عوض
مامان من حق نداره موبایلش رو دستش بگیره چون حتما باید من به بابا بزنگم
مامان من حق نداره بخوابه چون من با زور چشماش رو باز میکنم که با من
حرف بزنه بازی کنه مامان من حق نداره .......امان ازدست این مامان من
ببینید من چقدر دخمل خوبیم مگه نه
توی پست بعدی منتظر یه عالمه عکس از من باشید