نازی نازی ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

نازنین نرگس نفس مامان

نرگسی و خانواده دالی بهمن

نرگس جون عاشق دالی بهمن و البته کلا خانواده دالیه حالا با اینکه بلده بگه دایی ولی میگه دالی ماجرا چیه ما هم نمیدونیم نرگسی دو تا بچه دایی داره یکی الی اتل یکی هم اباب که اسم های واقعیشون علی اصغر ورقیه است مامانشون که در واقع زن دایی میشه عمه صدا میکنه اخه طفلی بچم عمه نداره عاشق عمه جونشه واسش قداست داره الگو پذیریش از عمه جونش هزار برابر از دیگرانه عمه جونش مهربونه از من که عمه بچه هاشم خیلی مهربونتر هر روز میبرتش ددر هر وقت بچه های خودش رو میبره پارک نازگل ما رو هم میبره دختر عمه جون حالا 7 ساله و کلاس اوله علی هم کلاس سومه نرگسی خیلی دوسشون داره البته دل به دل راه داره انها هم نرگس رو خیلی دوست دارن کتاب پاره کردناش رو ...
18 ارديبهشت 1390

نرگسی و خانواده دالی بهمن

نرگس جون عاشق دالی بهمن و البته کلا خانواده دالیه حالا با اینکه بلده بگه دایی ولی میگه دالی ماجرا چیه ما هم نمیدونیم نرگسی دو تا بچه دایی داره یکی الی اتل یکی هم اباب که اسم های واقعیشون علی اصغر ورقیه است مامانشون که در واقع زن دایی میشه عمه صدا میکنه اخه طفلی بچم عمه نداره عاشق عمه جونشه واسش قداست داره الگو پذیریش از عمه جونش هزار برابر از دیگرانه عمه جونش مهربونه از من که عمه بچه هاشم خیلی مهربونتر هر روز میبرتش ددر هر وقت بچه های خودش رو میبره پارک نازگل ما رو هم میبره دختر عمه جون حالا 7 ساله و کلاس اوله علی هم کلاس سومه نرگسی خیلی دوسشون داره البته دل به دل راه داره انها هم نرگس رو خیلی دوست دارن کتاب پاره کردناش رو ...
18 ارديبهشت 1390

نرگسی و خانواده دالی بهمن

نرگس جون عاشق دالی بهمن و البته کلا خانواده دالیه حالا با اینکه بلده بگه دایی ولی میگه دالی ماجرا چیه ما هم نمیدونیم نرگسی دو تا بچه دایی داره یکی الی اتل یکی هم اباب که اسم های واقعیشون علی اصغر ورقیه است مامانشون که در واقع زن دایی میشه عمه صدا میکنه اخه طفلی بچم عمه نداره عاشق عمه جونشه واسش قداست داره الگو پذیریش از عمه جونش هزار برابر از دیگرانه عمه جونش مهربونه از من که عمه بچه هاشم خیلی مهربونتر هر روز میبرتش ددر هر وقت بچه های خودش رو میبره پارک نازگل ما رو هم میبره دختر عمه جون حالا 7 ساله و کلاس اوله علی هم کلاس سومه نرگسی خیلی دوسشون داره البته دل به دل راه داره انها هم نرگس رو خیلی دوست دارن کتاب پاره کردناش رو ...
18 ارديبهشت 1390

نرگسی و خانواده دالی بهمن

نرگس جون عاشق دالی بهمن و البته کلا خانواده دالیه حالا با اینکه بلده بگه دایی ولی میگه دالی ماجرا چیه ما هم نمیدونیم نرگسی دو تا بچه دایی داره یکی الی اتل یکی هم اباب که اسم های واقعیشون علی اصغر ورقیه است مامانشون که در واقع زن دایی میشه عمه صدا میکنه اخه طفلی بچم عمه نداره عاشق عمه جونشه واسش قداست داره الگو پذیریش از عمه جونش هزار برابر از دیگرانه عمه جونش مهربونه از من که عمه بچه هاشم خیلی مهربونتر هر روز میبرتش ددر هر وقت بچه های خودش رو میبره پارک نازگل ما رو هم میبره دختر عمه جون حالا 7 ساله و کلاس اوله علی هم کلاس سومه نرگسی خیلی دوسشون داره البته دل به دل راه داره انها هم نرگس رو خیلی دوست دارن کتاب پاره کردناش رو ...
18 ارديبهشت 1390

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جون رو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن هم  بچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و...
18 ارديبهشت 1390

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جونرو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن همبچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم...
18 ارديبهشت 1390

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جونرو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن همبچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم...
18 ارديبهشت 1390

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جونرو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن همبچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم...
18 ارديبهشت 1390

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جونرو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن همبچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم...
18 ارديبهشت 1390