نازی نازی ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

نازنین نرگس نفس مامان

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جونرو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن همبچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم...
18 ارديبهشت 1390

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جونرو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن همبچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم...
18 ارديبهشت 1390

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جونرو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن همبچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم...
18 ارديبهشت 1390

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جونرو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن همبچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم...
18 ارديبهشت 1390

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جونرو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن همبچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم...
18 ارديبهشت 1390

امروز هم گذشت

امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جونرو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن همبچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم...
18 ارديبهشت 1390