امروز هم گذشت
امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بود دیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جونرو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددر من هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی داره امروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن همبچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم...
نویسنده :
مامان جی
2:35