امروز هم گذشت
امروز هم گذشت روز پر کاری واسه نازدونه بوددیشب که باباجی زحمت کشید نرگس جون رو با کالاسکه برد ددر لالا من هم که مشغول کارام بودم صبح زود بیدار شدم مشغول سالاد درست کردن واسه مراسم شهادت بودم که یهو نرگس جون با خوشحالی اومد گفت مامان اخه طفلی شوکه شده بود یه روز مامان جونش زودتر بیدارشده ودیگه نمیخواد اول صبحی انرژی رو صرف متقاعد کردن مامانش کنه که تو رو خدا پاشو اریم ددرمن هم با شادی ازش استقبال کردم که توی ذهنش بمونه چه مامان سحر خیزی دارهامروز دختر دایی جون اباب به نرگسی صبحونه داد اخه مامانش خیلی کار داشت خداییش دختر گلی بودامروز دایی بهمن هم بچه ها رو برد بیرون خرید نمیدونی چه کیفی داشت کارا رو سریع انجام بدیم من و عمه جون پلو رو دم اوردیم حدودا برای 30 نفر قیمه رو هم درست کردیم ولی در کل غذا خیلی زیاد شداومد از دم در داد میزد مامان مامان اودو اودو من هم شوکه شدم چی شده دیدم طفلک یه بطری دوغ رو حمل میکنه ومیاد رسید دم فریزر داد به من که بذارم خنک شه خوشحال بود که اون هم میتونه مثل بچه های دالی کمک کنه لپاش گل انداخته بود اخه امروز روز گرمی بود یواش یواش به اذان نزدیک شدیم روضه ما بعد از اذان ظهر بود نرگس جون رو اول ناهار دادم بعد لالاش کردم مهمانها اومدن بعد عمو علی دوست بابا جون روضه خوندن وبعد ناهار دادیم وهمون موقع نرگس جون بیدار شد ومن روشرمنده کرد که اینقدر دختر خوبی بود تلافی 6ماه اول زندگیش رو دراوردبعدا از مراسم هم من وعمه جون ظرفها روشستیم و باخره ساعت 6 کارای ما تمام شد اخ یه دفعه دیدم گلو درد دارم اخ که دوباره سینوسام اوت کرد با گلو درد شروع میشه وبعد بدن درد وبعد اروم اروم اوت میکنه اون وقت دیگه حتی نمیتونم سرم رو پایین بیارمیهو تصمیم گرفتیم بریم حرم؟اول دایی وعمه رفتن بعد ما وای که چقدر ترافیک بود حرم امام رضا علیه سلام مثل همیشه شلوغ بود ونرگس هم انقدر ورجه ورجه کرد که موقع برگشت از خستگی توی بغلم غش کردامروز هم گذشت با همکاری دختر مامان