من ودالی جون
بعد ازظهر روز گذشته عمه جی تصمیم گرفته بود من رو ببره پارک وقتی به من گفت من از خوشحالی سریع دویدم تبتام رو پوشیدم با عمه جون و وروجکهاش رفتیم تاتا عباسی خیلی خوش گذشت اخه دالی جون هم با ما بود یادتون هست که عمه همون زن دایی جون منه من به دایی میگم دالی گاهی هم میگم لالی البته من بلدم بگم دایی ولی اینجوری بیشتر دوست دارم مثل اب بلدم بگم اب ولی میگم با فکر کنم این یکی رو سر مامان جی رفتم اخه مامان جی استعداد برعکسش خیلی خوبه؟مثلا خیلی روان برعکس مینویسه.یکی نیست بگه اخه این استعداده که شما دارید دادید به من همه سیگنالهای من رو به هم ریختید اب به این خوشکلی رو میگم با البته گاهی که حواسم نیست میگم اب ولی تا به خودم اومدم دوباره میگم با پرتی افکار رو بذاریم کنار من با خانواده لالی رفتیم پارک توی راه یه اقای پیرمهربونی که من خیلی دوستش دارم داشت یه خورده ماست ونون نوش جون میکرد من رو دیدم گفت نرگس بفرما ماست بخور من هم سریع گفتم لالی اریم اریم نانا اریم یعنی بریم من که سوار سه چرخه بودم به لالی گفتم من رو دربیاره ارم نانا بخورم ولی همه به من خندیدن نمیدونم چرا ؟رفتیم پارک پارک با لالی صفا داره عمه جی هم من رو سوار تاتا کرد وقتی برگشتیم دوباره همون اقای مهربون رو دیدیم من تا رسیدیم گفتم نانا رفت است رفت است یعنی ماست بعد ادای خداحافظی لالی وعمه رو دراوردم بعد رفتیم خرید با لالی خیلی خوش گذشت و خیلی طول کشید مامانم نگران شد تماس گرفت نمیذاره یه خورده بریم ددر صفا کنیم زود زنگ میزنه میگه کجایید من هم سرخوش برگشتم خونه تا ساعت 12 شب در نقش یک ویرانگر بازی کردم
باز هم همون تراژدی هر شب با اندکی تلخیص واسه لالا اجرا شد باز من رو با زور لالا کردن