شب عید تو خونه ما
امروز نمیدونم چرا همه اینجوری بودن
یه جوری بودن به خصوص مامان جون هی میرفت خرید ددر
دوباره می اومد دوباره میرفت خرید
تازه چند بار هم باباجی رفت یه بار باباجی رفت ارایشگاه یه بار اتو بخار یه بار....
فکر نکنی اینها مال روز مامانه نه بابا یه چیز دیگه است مامان یه عالمه لباس اورد تا کرد یکی یکی گذاشت تو چمدون یه لباس عروس خوشکل هم واسه من گذاشت اخه شنیدم انگاری داریم میریم اصفهان اخه فردا عروسی عمو جونه
مامانم واسه همین امروز دایم میرفت ددر اخ جون ددر
من یه بار اصفهان رفتم هفت ماهه بودم حالا یک سال گذشته
از اون موقع هیچی یادم نیست حالا میرم ببینم چه خبره ؟امروز خانواده ما با دالی و مامان و بابای عمه که مهمون ما هستند یه جشن کوچولو گرفتیم به مناسبت روز مادر
باز هم هماهنگ نبودن کار دستمون داد اخه ما کیک بزرگ خریده بودیم باباجی هم یه نمونه کیک دیگه خریده بود
باباجی به من گفت برو مامان جی رو بوس کن من گفتم نه عمه جی رفتم عمه رو بوس کردم
اخه مامانم امروز نذاشته بود برم پیش میو میو من هم ناراحت بودم من از میو میو نمیترسم میرم نیم متری اون ایز تو ایز میگم میو میو مامانم میترسه من صدمه ببینم مامان نذاشت هله هوله بخورم بابام قایمکی میذاشت واسم مامانم میدید ورش میداشت یه جوری نگاه من میکرد
اخه امروز هم دختر فتی شدم از ساعت 2 ظهر تا 12 شب شیر مادر نخوردم غذا هم یه خورده خوردم مامان هم خیلی ناراحت بود
شب مامان گفت میخوایم بریم ددر من هم خوشحال رفتیم حرم ساعت یک ونیم بامداد برگشتیم من هم امشب دیر لالا کردم