واما باز هم من
سلام به همه نی نی کوشولوهای مهربون به مامان جی های گل به خاله ها به همه دوست جونای مامان جی واما باز هم من ما اومدیم قرار بود 8 خرداد صبح برگردیم بلیطمون رو کنسل کردیم 7 خرداد برگشتیم دل من و مامان جی خیلی واسه همه دوستای نی نی بلاگی تنگ شده بود
از همه دوستای عزیز که توی نبودن ما به یاد ما بودند ممنونیم ما هم به یادشون بودیم سوم ساعت 4و سی دقیقه راهی اصفهان شدیم والبته به علت خدمات عالی هواپیمایی اسمان پرواز با تاخیر صورت گرفت و ساعت 7 وسی دقیقه اصفهان بودم وقتی رسیدیم خونه بابا بزرگ یه عالمه ادم دیدم شوکه شدم یه عالمه سر و صدا
یه عالمه ادم ناشناس ولی من خوش بودم همه بوسم میکردن
شب حنابندون عمو شام خوردیم
بعد رفتیم خونه عروس
من از عروس میترسیدم مامان هم ناراحت شد البته خود عروس هم ناراحت شد وقتی میگفت نازنین من جیغ میزدم صورتم رو بر میگردوندم مامانم از این حرکت زشت خیلی ناراحت شد و به من گفت بچه بد شب حنابندون من اروم بودم اوامر زیادی نداشتم اخه تو شوک بودم تا حالا اون هم ادم یه جا ندیده بودم
وقتی اخر شب شد ما هم تنها شدیم من خیلی سر خوش بودم با عمو جونها دوست شده بودم و اصلا قصد خوابیدن نداشتم تا اینکه همه لالا کردن مامان من رو برد سه تا عمو جون رو نشونم داد که لالا کردن اون وقت رضایت دادم من هم لالا کردم
روز عروسی خیلی دختر فتی شدم انقدر که مامانم از دستم خیلی ناراحت شد
اول یه کوشولو واسم رقص نور جالب بود بعد گل هایی که کف تالار توی شیشه بودن
میشستم روی شیشه نگاه به گلا میکردم ولی خیلی زود جذابیتش رو از دست داد بعد انگشت مامان جی رو گرفتم بردم بیرون تالاراخه یکی نیست به این بزرگترا بگه من به عنوان یه نی نی حوصله این همه ادم رو ندارم سرم گیج رفت چقدر رنگ و وارنگ بودن
وقتی سالن خاموش میشد من میترسم یهو دود دود
من هم با اینکه مامان جی ناراحت شد و دایم میگفت بچه بدی شدی ها پا رو توی یه کفش کردم رفتم بغل بابا جی و فقط به بیرون تالار رضایت دادم
طفلی بابایی شب عروسی داداش جونش نقش کزت رو واسه من بازی میکرد
مامان جی دایم الو میزد به بابا جی که بیا
اخه من از ساعت 3 ظهر تا 9 شب هیچی نخوردم مامان جی هم عصبانی شده بود من با زور اومدم داخل تالار یه خورده نانا که سفارشی واسم اوردن نوش جون کردم بعد مشغول ویرانگری شدم همه صندلی ها رو هل دادم
روی صندلی های ردیفی راه رفتم و.... ولی باز هم خسته شدم مامانم تعجب میکرد که چرا من عروسی دوست ندارم من رو با زور گذاشت بغل عروس جیغ زدم به بغل عمو رضایت دادم حالا عکس نگیر پس کی من اصلا مفهوم این همه عکس گرفتن رو نمیفهمم
باز بابا جی
در کل من نیم ساعت توی تالار نبودم
مامان جی هم ناراحت شد اخه عروسی رو واسش خراب کردم
استرس داشت که من گشنمه
وقتی که عروسی تموم شد و همه عروس و داماد رو راهی خونه مهرشون کردند من لالام اومد حالا من داشتم لالا میکردم فیلمبردار هم منتظر مامان جی بود که بره ارزوی خوشبختی کنه واسه عموجون من رو داد به بابا جی رفت البته من هم گریه کردم ..... عروسی تموم شد اون شب من خیلی بچه بدی بودم تازه یه کلمه بد هم یاد گرفتم بچه بد
دایم هم تکرار میکنم بچه بد
من که تقصیر ندارم مامان اگه نمیگفت که من یاد نمیگرفتم
اون وقت که من بدی میکردم اگه مامان میگفت نازی بچه خوب من هم همون رو یاد میگرفتم
بالاخره اون شب شلوغ پلوغ تموم شد ایشالا که عمو جون و زن عموی مهربون خوشبخت بشن الهی
پاتختی هم اولش دخمل بدی بودم بعد مامان با زور لالا
دیگه هیچی از اتفاقات نفهمیدم بیدار شدم همه رفته بودند البته من قبلش یه شیطونیای خاصی داشتم که از گفتنش معذوریم.......یه روز هم همگی رفتیم پارک ناژوان اون روز هم باباجی در نقش کزت به خوبی انجام وظیفه کرد. روز اخر باز لطف هواپیمایی ایران ایر تور و یه پرواز با تاخیر. بالاخره ما برگشتیم چقدر دلم واسه عمه جی تنگ شده بود دالی مهربون که قبل از رفتن مامان به مامان گفت پسورد وبلاگ رو بده یه سر بزنم
ممنون از دالی عزیز
ممنون از عمه جی مهربون که من نبودم نظرات رو واسم تایید میکردممنون از رقیه جون که من رو خیلی دوست داره ممنون از مامان ماهان جون که تو نبودنم بازم همیشه اون بود
ممنون از شکوفا و خاله مهربونش
ممنون از همه دوستا به خصوص مریم گلی
که یه نازنین خوشکل هم دارن ممنون از همه