شیرین کاری های من
من جدیدا به مامان جی میگم مامایی
فقط وقتی که خیلی احساس خواستن چیزهای دست نیافتنی به من دست میده میگم مامان جی
من میرم انگشت مامایی رو میگیرم میگم مامایی اودو اریم اشمزخونه نانا =مامان بدو بریم اشپزخونه نانا بخوریم
مامایی اودو اریم اشویی بی بی =مامان بدو بریم دستشویی پی پی
وقتی باباجی لالا کرده به مامایی میگم هیسسسس باباجی لالا هیسسسسسسسسسسس باباجی لالا
من دیگه بزرگ شدم خیلی چیزا رو میفهمم وقتی سوار هوا شدم هوا=هواپیما مامان من رو توجیه کرد که این هواپیماست من هم از شیشه بیرون رو نیگاه میکردم وقتی هوا میخواست بشینه من کلی ذوق زدم و میگفتم هوا اشین هوا اشین =هواپیما بشین
من جدیدا کارای بد میکنم مامانم خیلی ناراحته دیروز دو تا دستام روتا مچ رنگی کردم فقط 30 ثانیه مامانم از من غافل بود مامایی من رو برد حموم حالا سیم صابون نکشه پس کی
امشب مامان و بابا من رو لالا کردن خودشون رفتن توی اشمزخونه
اول باباجی رفت یه خورده بعد مامایی که فکر کرده بود من لالا کردم پاشد رفت باباجی داشت چایی میخورد که من رفتم گفتم باباجی لالا اشین اشمزخونه باباجی و مامان مثل بمب خنده ترکیدن من هم رفتم کنار باباجی نشستم دوباره گول مالوندن برگشتم واسه لالا
اصفهان که رفته بودیم من از دست مامایی نانا نمیخوردم میگفتم عمو اورو نانا =عمو برو نانا بیار عمو هم نقش مامایی رو بازی میکرد من با ویالون عمو کلی اهنگ زدم خیلی با حال بود با 5 تا انگشت خیلی حال داد هر کاری کردم نتونستم بنداش رو پاره کنم فقط نمیدونم چرا عمو قایمش کرد
سه تار اون یکی عمو رو هم قایم کرد نمیدونم چرا نذاشت بنداش رو پاره کنم
یه روزخونه بابا بزرگ مامایی مشغول بود که من رفتم اشویی در رو روی خودم بستم حالا جیغ نزن پس کی مامایی هم فکر کرده بود باباجی پیش منه مامان جونی هم توی اشمزخونه بود و هود روشن صدای من رو نشنید من خیلی ترسیدم یهو مامایی هراسون اومد من رو صدا زد همه جا رو گشت من رو ندید صدای گریه من انگاری که از راه دور بود یهو در رو باز کرد بغلم کرد بوسم کرد اشکام رو پاک کرد ومن پریدم تو بغلش خیلی ترسیدم
من امروز دو تا تخم مرغ شکستم یکی کف اشمز خونه یکی روی میز اشمزخونه
مامان چند روزی میشه که از رفتار من تعجب کرده اخه من یه خورده حرف گوش نکن شدم
مامانم باورش نمیشه که من همون نرگس ناز و دوست داشتنی ام که راه میرفتم میگفتم اسیسم
دالی میگه این مقتضای سن منه من که اصلا نفهمیدم چی گفت
ولی مامان ناراحته
چند روزیه که باباجی خیلی کار داره کمتر میبینمشون
یعنی ددر کمتر پارک کمتر من به پارک میگم ارک
من دوست دارم یه کارایی انجام بدم مامان دوست نداره مثلا همیشه باباجی با گلاب صورتم رو میشوره من دیروز دست مامان بزرگ علی عرق نعنا دیدم بالاخره موفق شدم صورتم رو باهاش بشورم اخه مامایی نمیذاشت
عمه جی هم شوکه شده که چی شده من اینقدر عوض شدم
مامانم از خدا میخواد من دوباره همون دخمل حرف گوش کنش بشم که راه میرفت عشوه میریخت
الهی