روزهای زندگی من
این روزها من خیلی شیرین زبون شدم شش دنگ حواسم به دیگرونه ببینم چی میگن که کلی کلمه جدید یاد بگیرم من تقریبا میتونم کامل صحبت کنم البته به زبون نی نی کوشولوها خیلی وقته که جمله بندی میکنم حالا دارم تکمیلشون میکنم مامانم کلی ذوق زده که همه چی بلدم امروز صبح شونه سر مامان رو شکسته بردم دادم بهش گفتم مامان شونه شکسته گفت کی شکوندش من هم گفتم من شکوندمش مامان من رو بوس کرد اصلا هم دعوا نکرد دیروز هم مامان داشت توضیح میداد که کارم اشتباه بود من گفتم میدونم مامان چشماش گرد شد حالا نمیدونه من واقعا دونسته این حرف رو زدم یا این کلمه رواز بقیه یاد گرفتم من حرفای مامان و بابا رو گوش میدم و میدونم همیشه در مورد من صحبت میکنن مثلا مامان به بابا گفت بعد ازظهر بریم پارک من سریع دویدم به باباجی گفتم باباجی الن لولو الن لولو الن لولو از کلماتیه که خودم ساختم به معنای الاکلنگ من جدیدا میرم مامانم رو بغل میکنم میگم مامان منه مامان منه این یه نوع ابراز احساساته من من جدیدا یه کوچولو خشونت میکنم بعد سریع شروع به ابراز محبت و بوس و ماچ میکنم واسه جبرانش توی خونه خیلی کار میکنم از صبح تا شب مامانم ازم کار میکشه انگاری یادش رفته که میگفت امکان نداره دخترم توی خونه من کار کنه من پادوی مامانمم همه کارهای خونه رو انجام میدم گوشی مامان رو برمیدارم توی کابینت توی پارچ اب قایم میکنم ظرف غذایی رو که مامان میده نانا بخورم رو سریع میرم قایم میکنم تو کمد گاهی هم قندون رو برمیدارم میرم همه قنداش رو میریزم لابلای مبل من همیشه در یخچال رو باز میکنم میرم میشینم توش من عاشق هوای فریزرم ولی خداییش کار هم میکنم مسئول نمکدون منم گاهی کمک مامان رخت پهن میکنم یعنی من به مامان میدم مامان پهن میکنه نمیدونید چقدر ذوق میزنم و هوار میکشم از خوشحالی گاهی هم با دستمال میز پاک میکنم که اغلب کثیف ترش میکنم میگم مامان پاک کنم من عاشق صابونم روزی هزار بار دستام رو میشورم الکی میگم اثیفه مامان دستام اثیفه من داستان بزبز قندی رو جدیدا یاد گرفتم آن قسمتش رو که گرگه میاد دستاش سیاهه رو خیلی دوش دارم اخه میگم دستاش اثیفه دستای مامان تمیزه توی خونه ما یه قوانینی وجود داره که من وضع کردم و هیچ کس حق نقض آنها رو نداره مثلا هیچ کس حق نداره به موبیل باباجی دست بزنه فقط خودش و من هیچ کس حق نداره به موبایل مامان جون دست بزنه فقط خودش و من من فرق میکنم من مسئول روابط عمومی خونه هستم اگه مامانم دست به موبایل باباجی بزنه سریع میرم ازش میگیرم میگم مال باباجی امه و بالعکس این در مورد وسایل دیگران هم صدق میکنه فقط من حق دارم دست بزنم حتی بچه های عمه حق ندارن به گوشی عمه من دست بزنن سریع میرم میدم عمه میگم مال عمه جیه توی خونه هیچ کس به جز مامان جون حق نداره به بابو دست بزنه بابو یعنی چاقو اگه باباجی دست بزنه من سریع میگم اترناکه باباجی مامان باباجی بابو دست زده اترناکه مامان هم میخنده میگه اترناکه باباجی بابو بده به من من تو کف بابوام که بهش دست بزنم دیروز ظهر که لالا بودم یه اشی بشی از پنجره اومد توی خونه ما باباجی و مامان جون با زحمت گرفتنش که به من یاد بدن این اسمش گنجشکه من که بیدار شدم مراسم معارفه انجام شد مامان گفت این گنجشکک اشی مشیه من گفتم اشی بشی من اشی بشی رو توی دستام محکم گرفتم مامان رفت یه ظرف اب اورد گفت نرگس به اشی مشی اب بده من کله اشی بشی رو تا ته کردم توی اب داشتم راجع دم و پراش کنجکاوی میکردم که یهو تصمیم گرفتم بوسش کنم من بوسش کردم اشی بشی هم من رو بوس کرد ولی بوسش خیلی درد داشت اره اشی بشی مماغم رو نوک زد شروع کردم گریه کردن ولی دیدم مامان و بابا دارن نقشه میکشن اشی بشی رو پرواز بدن سریع ساکت شدم و دوباره شروع کردم به بازی هر چی مامان و بابا گفتن ولش کن بره قبول نکردم محکم با دستام گرفته بودمش ولی یه لحظه غفلت کردم اشی بشی رفت اومدم به مامان گفتم اشی بشی رفت تموم این تموم رو من همیشه به کار میبرم یعنی دیگه تموم شد نیستش من حالا هر روز از پنجره اشی بشی ها رو نگاه میکنم و بلند میگم اشی بشی کجایی؟اشی بشی کجایی؟ دیروز با باباجی و مامان جون رفتیم کفش و لباس خریدیم اخه کفشای سیندرلا نرگس جون باز گم شد به من چه تقصیر من که نبود خودشون گم میشن راستی اگه گفتید این چندمین کفشیه که من گم کردم ؟عمرا نمیتونید جواب بدید؟بعدش رفتیم الن لولو کلی ترکوندم خوش گذشت حسابی بازی کردم سرسری تاب تاب عباسی خیلی صفا داشت صبح که از خواب پا میشم به مامان میگم مامان برو چایی بیار باباجی مامان هم چایی دم میکنه از ان لحظه من جر میزنم تا اخر مراسم صبحونه از همون موقع میگم چایی منه چایی باباجیه چایی ماماییه تا همه صبحونشون تموم بشه اخه قبلا مامان واسه من چایی نمیریخت من هم رو اعصابشون راه میرفتم حالا مامان واسم چایی میریزه من اصلا چایی نمیخورم ولی این حسش که مامان واسم چایی میریزه کلی کیف داره ازهمون موقع به مامان و بابا تذکر میدم که این چایی منه ها دست نزنید من قند خوردن رو دوست ندارم ولی انداختن توی چایی یکی از تفریحات منه کلا توی این چند ماه اخیر مصرف قند خونه ما خیلی زیاد شده این عالیه حرف نداره مامان قندونا رو قایم میکنه تو کابینتای بالا ولی من توی کابینتای پایین منبع قندا رو پیدا کردم نمیدونید چه کیفی داره قند انداختن توی چایی من نمک زندگی مامانمم و البته عسل زندگی بابا اخه مامان عاشق شوریجاته و بابا عاشق شیرینی جات نازنین نرگس نمک زندگی مامان عسل زندگی بابا