ماجرای گم شدن نرگس شب میلاد
شب میلاد امام حسین علیه السلام یه مجلس جشن بود که ما خانوادگی با مهمونهامون رفتیم یه مجلس خیلی خلوت توی مکان کوچیک نرگس جون پیش باباجی بود ویهو از درب ورودی آقایان خارج شد من متوجه شدم وفورا رفتم دنبالش ولی توی حیاط ندیدمش حدس زدم دوباره برگشته داخل فورا برگشتم نبود قسمت آقایان رو چک کردم نبود دیگه ترس تمام وجودم رو گرفت یه خانم که توی حیاط بود و داشت شربت و شیرینی میداد گفتم نرگس رو ندیدی چند باری برخورد داشته بودیم حدس میزدم به اسم دختر من رو بشناسه گفت نه ؟دیونه شدم سریع پریشون پریدم توی خیابون کنار ماشینمون رو چک کردم که شاید انجا قایم شده باشه نبود سکوت خیابون من رو میترسوند تا در خونه داداشم دویدم نبود توی کوچه ها رو چک کردم نبود دیگه زدم توی سرم داد میزدم نرگس مامان کجایی ؟نرگس نرگس توی این بین از آقایان فقط یه آقایی متوجه شد و سعی میکرد من رو اروم کنه گفت شاید با خانم من رفته منزل گفتم نه تمام وجودم میلرزید میدویدم بی هدفیهو خانم همون اقا از منزلشون بیرون اومد و متوجه ماجرا شد و همه بیرون اومده بودند خاله راضیه به قول نرگس زن دایی
یهو یه صدا شنیدم که گفت نرگس با عمه جی رفته خونه عمه و همون لحظه زن داداشم رو دیدم که از دور نرگس بغل داره میاد همون جا نشستم روی خاکها توی خیابون و های های گریه کردم یهو صدای گریه همون خانم بلند شد که من 7 ساله بچه ام رو گم کردم میدونی چقدر سخته ؟ صدای گریه همسرش که شاهد همه ماجرا بود بلند شد من هم توی بغل ان خانم کلی گریه کردم و البته ارزوی پیدا شدن گمشدشون. فضا غمناک شد همه گریه میکردند و اون خانم درد دل دل همه ان شب شکست 7 سال پیش یه جوون به همراه چند نفر دیگه راهی کربلا میشن ان زمانی که تازه صدام رفته بود رفتند ولی...... ان شب شب میلاد بود دل همه ما شکست یه جوری صدای زجه یه پدر دل همه رو به درد اورد همه ارزوی پاسخ گرفتن یه دل شکسته رو داشتند. ان شب شب میلاد بود ما همگی از صاحب ان شب عزیز خواستیم که جواب چند تا دل شکسته رو بده یه مادر یه پدر و یه همسر جون نرگس رو بغل کردم عمه طفلی یه جوری نگاهمون میکرد میگفت چطور متوجه نشدی من نرگس رو بردم گفتم اخه نگفتی؟ان خانم که توی حیاط بود یا در واقع همسر همون گمشده که خیلی هم جوونه نمیدونست که نرگس بچه منه و .... عمه جی پیش خودش گفته بود که اگه از ان خانم بپرسم حتما به من میگه ولی ..... شاید همه ماجرا به 5 دقیقه طول نکشید ولی انگاری چند سال بود خیلی تجربه تلخی بود نمیدونم چرا ان شب اینجوری شد. مجلس جشن خیلی غمناک شد همه گریه میکردند و ارزوی بازگشت آقا جواد ... ایشالا توی این شبها یه خبر از این جونهای گمشده واسه خانواده هاشون بیارن الهی بعد از مجلس رفتیم خانه دایی نرگس جون و بعد از چند دقیقه دیدم باز نرگس رو نیست سریع دویدم توی خیابون دیدم بغل ابجی کوچیکه داره میاد. یه داد مشتی زدم که بابا من قلبم ضعیفه لطفا وقتی میرید بیرون نازگل رو با خودتون میبرید اطلاع بدید ان هم خیلی خونسرد گفت ایندفعه خیلی مسخره بود که فکر کردی گم شده........امروز عمه جون اومد نرگسی رو ببره دایم میگفت من نرگس رو بردم یه وقت فکر نکنید تحفتون گم شده ها راستی این بین فقط بابای نرگس خانم نفهمید نرگس گم شده اخه من رو دیده بود رفتم دنبالش...............