نازی نازی ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

نازنین نرگس نفس مامان

تولد تولد

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که میتوان             با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که     عاشقانه تولدت را شکر می گویم بازم شادی و بوسه گلای سرخ و میخک   میگن کهنه نمیشه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز   از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزار سال همین جشنو بگیری...
27 مهر 1390

روزهای زندگی من

 این روزها نازی واسه خودش کاملا مستقل شده  یه   شخصیت مستقل با بعدهای مختلف استقلالت منو کشته مامی صبح در نقش یه دخمل مهربون واسه بابا مامان برو چایی دم کن باباجون یعنی واسه بابا  وقتی که کلافه میشی از دست بابا که بیدار نمیشه مامان پتو بردار باباجون صمونه بخوله (صبحونه بخوره) صبح ها در نقش یه دختر حامی بابا بیدار کردن بابا توسط مامان ولش تون  ولش تون لالا کنه بابا گناه داره با جیغ و داد مامان رو پس زدن واسه بیدار نکردن بابا   وقتی واسه مامان دلسوز میشی اریه نتون مامان اریه نتون اسیسم اریه نتون (گریه نکن مامان ) (مامان قهر کرده و خودش ر...
24 مهر 1390

وقت زیارت

                                                                    رقص قشنگ نور                      امشب چه ديدنى است   آواز شاد باد    امشب شنيدنى است عيد است وعطر گل   ...
16 مهر 1390

ردپای بهار در پاییز

مهم نیست که قفلها دست کیست مهم این است که کلیدها دست مرتضی علیست(علیه السلام) دوسال پیش توی یه روز پاییزی پاییزمون بهاری شد بالاخره پاییز پر استرس تموم شد طبق سونوگرافی شما باید ٨/٨/٨٨ به دنیا میومدی  یه روز به یادماندنی ولی طبق حالت معمول شما ١٠روز زودتر به دنیا اومدی که مصادف بود                 با ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها   خیلی پراسترس بود شب قبل برای بار آخر به مطب دکتر رفتم و دکتر ساعت یازده و سی دقیقه رو مشخص کردند قرار شد ساعت هفت ونیم  بیمارستان باشم   شب پراسترسی بود  صبح خیلی زود بیدارشدم آماده شدم   باباجون رو بیدار کردم و ساعت ٦ صبح راهی بیمارستان ...
7 مهر 1390

سفر ما به کارون با صفا

 ما بالاخره بعد از 10 روز از مسافرت برگشتیم البته رفتنمون با برنامه ریزی قبلی نبود یهویی شد عمه جون قصد داشت که بره ولی بلیط نبود دایی جون  اسمهاشون رو داد واسه لیست انتظار ما هم یهو  اسممون رو دادیم جو گیر شدیم دیگه   یهویی هم زنگ زدن گفتند واسه فردا شب بلیطا آمادس   قرار شد که ما بریم بعد باباجون بیاد ما هم راهی شدیم وبا قطار رفتیم اهواز مدتها بود که با قطار مسافرت نکرده بودیم حالا یهویی یه مسافت 28 ساعته رو باید تحمل میکردیم  تحمل 15 ساعت اول سخت نبود  ولی ادامه راه دیگه کم اوردیم البته نازگلی دختر خوبی بود فقط ساعات &n...
15 شهريور 1390

ما و شب های سرنوشت ساز

خدایا این شبهایی رو که گذروندیم شبهای عزیزی بود خدایا دعاهامون رو مستجاب کن و تقدیر یک ساله  همه ما رو روشن و زیبا ترسیم کن توی این شبها توی اوج دعا و گریه ما دوستای گلمون  رو فراموش نکردیم  واسه همه دوستامون که تا حالا  خیلی هاشون رو ندیدیم ولی دلمون واسشون بهترینها  رو میخواد دعا کردیم واسه اونهایی که کامنت گذاشتند و نذاشتند توی حرم این سه تا شب نایب الزیاره تمام همراهان و  دوستای نازنین نرگس بودیم یه لیست تهیه کردیم  که عزیزی از یاد نره که فراموش نشه یه نفس واسه تربچه از ته دل ماهان مهربونم و مامانی گلش  واسه مامان پارسا جون اریا جون...
2 شهريور 1390

غریب کوفه

اي ماه سر به مهر، سر از سجده بر مدار پشت سرت كسي است كه شق‌القمر كند ! صلي الله عليك يا اول مظلوم، يا اميرالمؤمنين علیهم السلام  **** دست حق حیدر كرار علی شیر حق حجت دادار علی مخزن و معدن اسرار علی سید و سرور و سالار علی جان به قربان جمالت مولا كی رسم من به وصالت مولا چه بگویم كه جه ها كرد عدو آتش كینه به پا كرد عدو ای خدا شیعه دلش محزون است از غم عشق علی مجنون است این همان ماتم عظمی باشد سحر آخر مولا باشد میزبان زینب كبری باشد او نوازش گر بابا باشد زیر لب زمزمه دارد زینب كه دگر آخر كار است امشب تا علی گشت برون از خانه عالمی شد ز غمش غمخانه شد علی شمع و همه پروانه ...
30 مرداد 1390