نازی نازی ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

نازنین نرگس نفس مامان

نی نی شگفت انگیز من

                                                               ما نی نی ها واسه ماماجی ها و باباجی هامون شگفت انگیزترین موجودات روی زمینیم                 من نرگس جون مامان و بابا از اونجا واسشون شگفت انگیزم که از هیچی نمیترسم من عاشق ملغم  . ملغ یعنی مرغ من میو...
26 تير 1390

عکسهای نازی گلی من

        نازنین نرگس جون قربون بازی کردن و فدای خرابکاریهات این عکسها ی چند رو پیشه که رفتیم طرقبه شما هم شاد بودی بس که بازی کردی                قربون شما مامان جون که همچنان زخمی شدن شما ادامه داره ایشالا که دیگه هیچ وقت بلا نبینی مامان ...
22 تير 1390

یه خاطره تلخ تلخ تلخ

    دیروز بعد از ظهر من و باباجی و نرگس جون با هم رفتیم خونه دایی بهمن نرگس جون   سه روز پیش بابابزرگ نرگس جون  یعنی بابای مهربون خودم دوباره اومده بودن مشهد  همگی مشغول بودیم بابای نرگس جون با بابابزرگ مشغول صحبت بودن من و عمه جی و خاله راضیه با همدیگه توی اتاق نشسته بودیم نرگس جون هم پیش ما بود ولی یهو رفت بازی  چند دقیقه بعد صدای گریه اومد و قطع شد من سریع دویدم نرگس رو بغل کردم دختر دایی نرگس جون گفت که دستش لای در گیر کرده ولی نفسش بالا نمیومد من وحشت کردم سریع دویدم توی اتاق ولی یهو چهره اش عوض شد کبود نفس هم نمیکشید چهره اش خیلی وحشتناک شده بود من شروع کردم به جیغ زدن و...
21 تير 1390

ماجرای گم شدن نرگس شب میلاد

شب میلاد امام حسین علیه السلام یه مجلس جشن  بود که ما خانوادگی با مهمونهامون رفتیم   یه مجلس خیلی خلوت توی مکان کوچیک نرگس جون پیش باباجی بود ویهو از درب ورودی آقایان خارج شد من متوجه شدم وفورا رفتم دنبالش ولی توی حیاط ندیدمش حدس زدم دوباره برگشته داخل فورا برگشتم نبود قسمت آقایان رو چک کردم نبود دیگه ترس تمام وجودم رو گرفت یه خانم که توی حیاط بود و داشت شربت و شیرینی میداد گفتم نرگس رو ندیدی چند باری برخورد داشته بودیم حدس میزدم به اسم دختر من رو بشناسه گفت نه ؟دیونه شدم سریع پریشون پریدم توی خیابون کنار ماشینمون رو چک کردم که شاید انجا قایم شده باشه نبود سکوت خیابون من رو میترسوند تا در خونه داداشم...
18 تير 1390

ماجرای اولین سفر نازگل ما به کربلا

امروز روز میلاد مسعود سرور شهیدان اهل بهشت امام حسین علیه السلام بود از اونجایی که شیرین ترین خاطرات خاطرات قدم زدن توی بهشته من هم تصمیم گرفتم خاطره اولین سفر نرگس گلی رو به کربلا واسش بنویسم  اول تصمیم داشتم خاطره اولین سفر خودم رو که خیلی پر هیجان بود رو بنویسم اخه یه همچین شبایی ما توی کربلا بودیم اون هم زمانی که تازه صدام رفته بود و ما هم .....ولی این وب خاطراته نازگلیه من هم تصمیم گرفتم خاطره اولین سفرش رو واسش بنویسم البته اولین سفری که توی این دنیا رفته بود کربلا از زبان خانم گل میشنویم                  وقتی که من به دنیا اومدم باباجون با...
15 تير 1390

اندر احوالات نازنین نرگس

این روزها نازنین نرگس سرش حسابی شلوغه حسابی بازی حسابی شادی و شلوغ بازی اخه ما مهمون داریم بذارید از اول اول بگم مهمون های ما زوار امام رضا علیه السلام هستند اول مامان بزرگ و بابابزرگ بچه های دایی نرگس خانم مهمون ما بودند وای که نرگس عاشقشون شده بود و بینهایت دوستشون داشت همون روزی که عازم اهواز بودند دایی بچه های دایی رسیدند خیلی خوش گذشت   البته انها یه نی نی داشتند که از نی نی ما 10 روز کوچیکتره که گاهی یه نوازشهای خشنی از سمت نازگل ما ما رو حسابی شرمنده انها میکرد دقیقا روز بازگشت انها به اهواز خانواده بابابزرگ نازگل یعنی بابای مهربون من رسیدند به مشهد  یه ده روزی پیش ما بودند و از همه بهتر اینکه روز پدر مهمون ما...
11 تير 1390

یه سلام دوباره

سلام به همه نی نی های ناز و دخمل پسملای مهربونشون من و نازگلم دلمون واسه همتون تنگ شده اخه ما نقل مکان کردیم واز همون روز مشکلاتمون یکی بعد از دیگری پیش اومده ما هم شوکه فقط موندیم چاره ای هست یا...... اخه تلفن مکان جدیدمون یه مشکل داره نه بابا هزار تا مشکل داره ..... ما که عادت به اینترنت پرسرعت داشتیم بدجور حالمون گرفته شد اخه الان اینترنت نداریم حتی با سرعت پایین.  نرم افزار موبایلم رو نصب کردم روی کامپیوتر گاهی با موبایل وارد میشم ولی سرعتش انقدر پایینه که کلافه مکیشم چند بار هم پست جدید نوشتم ولی قطع شد من هم .... انگار همه  چیز به سمت این ختم میشه که ما اینترنت توی دسترسمون نباشه من هم که الان توی ترکم حسابی...
1 تير 1390

عاشقانه

نازنین نرگس ناز و دوست داشتنی                همیشه به یاد داشته باش                             یه بابا و مامان عاشق داری    عشق شما توی وجود ماست الهی زنده باشی مامان جون لبت خندون دلت شاد شاد                  ...
17 خرداد 1390

مادرانه

سلام عسلم  ببخشید مامان جون من شیرینی جات اصلا دوست ندارم اشتباه شد سلام گلوله نمکم قربون شما دختر گلم برم که توی این زمینه با مامانت همدردی  نفس مامان   قربون شیرین زبونی هات که با یه جمله همه ما رو به وجد میاری والبته خیلی وقتها هم بابا رو کلافه میکنی اخه وقتی سوزنت گیر کرد دیگه گیر کرد  پشت سر هم تکرار و تکرار  چقدر شیرینه نگاه کردن به چشمهای بسته شما موقع خوابیدن   چقدر شیرینه نوای لالایی که واسه خودت موقع خواب میخونی ومن هم خوشحال از اینکه نازنینم چه زود خودکفا شد   شادی کودکانه  بازی کودکانه  ناز کودکانه مکر کودکانه همه وهمه کارهای شما واسه ما خیلی شیرینه  وقتی سعی داری ما رو ...
17 خرداد 1390